هنگامى كه پيامبران الهى بپا مىخاستند و مردم را به پرستش خداى يگانه1 و اطاعت از دستورات او، بيزارى از بتها و معبودهاى باطل و پرهيز از شياطين و طاغوتها و ترك ظلم و افساد و گناهان و كارهاى زشت، دعوت مىكردند عموماً با انكار و مخالفت مردم مواجه مىشدند2 و مخصوصاً فرمانروايان و ثروتمندان جامعه كه سرمست عيش و نوش3 و مغرور به مال و مكنت يا علم و دانش خودشان4 بودند، سرسختانه كمر مبارزه با ايشان را مىبستند و بسيارى از قشرهاى ديگر را به دنبال خودشان مىكشاندند و از پيروى راه حق بازمى داشتند5. و تدريجاً گروه اندكى كه غالباً از محرومان جامعه بودند به انبياء الهى ايمان مىآوردند6 و كمتر اتفاق مىافتاد كه جامعهاى بر پايه عقايد صحيح و موازين عدل و قسط و مطيع فرمان خدا و پيامبران، تشكيل گردد آنچنانكه فى المثل در زمان حضرت سليمان (عليه السلام) تشكيل شد. هر چند بخشهايى از تعاليم انبياء تدريجاً در فرهنگ جوامع، نفوذ مىكرد و از جامعهاى به جامعه ديگر، انتقال مىيافت و مورد اقتباس، قرار مىگرفت و احياناً بعنوان ابتكارات سردمداران كفر، ارائه مىشد چنانكه بسيارى از نظامهاى حقوقى جهان، از شرايع آسمانى اقتباس كردهاند و بدون ذكر منبع و مآخذ، و بنام افكار و آراء خودشان عرضه داشته و مىدارند.
علل و انگيزه هاى مخالفت با انبياء
مخالفت با انبياء (عليهم السلام) علاوه بر انگيزه كلى «ميل به بى بند و بارى و پيروى از هواهاى نفسانى»7 علل و انگيزه هاى ديگرى نيز داشته است. از جمله خودخواهى و غرور و خود برتربينى (استكبار) بود كه بيشتر در ميان اشراف و نخبگان و ثروتمندان، بروز مىكرد8.