نخست بايد توجه داشت كه قرار گرفتن دو موجود مادّى در كنار يكديگر به گونهاى كه يكى از آنها ديگرى را تضعيف كند و حتى به نابودى آن، منتهى شود مورد انكار هيچ كسى نيست چنانكه در آب و آتش، ملاحظه مىشود ولى اولا اين جريان، كليّت ندارد و نمىتوان آن را به عنوان قانونى جهان شمول پذيرفت زيرا صدها و هزارها مثال برخلاف آن مىتوان يافت. و ثانياً وجود چنين تضادى در ميان برخى از پديده هاى مادّى، ربطى به تضاد و تناقضى كه در منطق كلاسيك و فلسفه متافيزيك، محال شمرده شده ندارد زيرا آنچه محال دانسته شده اجتماع ضدّين و نقيضين در «موضوع واحد» است و در مثالهاى ياد شده موضوع واحدى وجود ندارد. بگذريم از مثالهاى مضحكى كه ماركسيستها براى اجتماع ضدّين آوردهاند مانند اجتماع جمع و تفريق يا مشتق و انتگرال و... و يا غيبگوئيهاى كاذبى كه درباره تشكيل حكومت كارگرى در كشورهاى سرمايه دارى كرده اند. و ثالثاً اگر هر پديدهاى مركب از دو ضدّ باشد بايد براى هر يك از تز و آنتى تز هم تركيب ديگرى در نظر گرفت زيرا هر يك از آنها پديدهاى هستند و طبق اصل مزبور مىبايست مركب از دو ضدّ باشند و در نتيجه بايد هر پديده محدودى مركّب از بى نهايت اضداد باشد!
و اما اينكه تضاد درونى را به عنوان عامل حركت، معرفى كردهاند و خواستهاند بدينوسيله نقطه ضعف ماترياليسم مكانيكى را جبران كنند كمترين اشكالش اينست كه هيچ دليل علمى بر چنين فرضيهاى وجود ندارد. علاوه بر اينكه وجود حركتهاى مكانيكى كه در اثر نيروى خارجى بوجود مىآيد به هيچ وجه قابل انكار نيست مگر اينكه حركت توپ فوتبال را هم در اثر تضاد درونى توپ بدانند و نه در اثر برخورد پاى فوتباليست به آن!!
اصل جهش
با توجه به اينكه همه دگرگونيهاى جهان، تدريجى و در خطّ واحدى نيست و در بسيارى از موارد، پديده جديدى بوجود مىآيد كه شبيه پديده پيشين نيست و نمىتوان آن را دنباله حركت و دگرگونى سابق، تلقى كرد ماركسيستها به اصل ديگرى به نام «جهش» يا «گذار از تغييرات كمّى به تغييرات كيفى» تمسك و چنين وانمود كردهاند كه تغييرات كمّى هنگامى كه