روانى همانند خود روح، قابل درك حسّى نيستند و اساساً خود «ادراك» امرى غيرمادّى و نامحسوس است.
پس درك نشدن چيزى بوسيله اندامهاى حسّى، نه تنها دليلى بر عدم وجود آن نيست بلكه حتى نبايد موجب استبعاد هم بشود.
2- نقش ترس و جهل در اعتقاد به خدا
شبهه ديگرى كه از سوى بعضى از جامعه شناسان، مطرح شده اينست كه اعتقاد به وجود خدا در اثر ترس از خطرها به ويژه خطرهاى ناشى از زلزله و صاعقه و مانند آنها پديد آمده است و در واقع، بشر براى آرامش روانى خودش (العياذ باللّه) يك موجود خيالى را بنام «خدا» ساخته و به پرستش آن پرداخته است. و به همين جهت، هر قدر علل طبيعىِ پديده ها و راه ايمنى از خطرها بيشتر شناخته شود اعتقاد به وجود خدا ضعيفتر مىگردد.
ماركسيستها اين شبهه را با آب و تاب زياد، در كتابهاى خودشان به عنوان يكى از دستاوردهاى «علم جامعه شناسى» مطرح مىكنند و آن را وسيلهاى براى فريفتن ناآگاهان، قرار مىدهند.
در پاسخ بايد گفت:
اولا مبناى اين شبهه، فرضيهاى است كه بعضى از جامعه شناسان، طرح كردهاند و هيچ دليل علمى بر صحّت آن، وجود ندارد.
ثانياً در همين عصر، بسيارى از انديشمندان بزرگ كه بيش از ديگران، از علل پديده ها آگاه بوده و هستند اعتقاد جزمى و يقينى به وجود خداى حكيم داشته و دارند1. پس چنان نيست كه اعتقاد به وجود خدا، ناشى از ترس و جهل باشد.
ثالثاً اگر ترس از پارهاى رويدادها يا نشناختن علل طبيعىِ پارهاى از پديده ها موجب توجه به خدا گردد بدين معنى نخواهد بود كه خدا، زاييده ترس و جهل انسان است. چنانكه بسيارى
[1] مانند انيشتاين و كرسى موريس و الكسيس كارل و دانشمندان برجسته ديگرى كه مقالاتى پيرامون جود خدا نوشتهاند و بخشى از آنها در كتاب «اثبات وجود خدا» گردآورى شده است.