اسرائيل، اختلاف ايجاد نشود. پس از رفتن حضرت موسى(عليه السلام) ، داستان سامرى پيش آمد. گوسالهاى درست كردند و عدهاى مشغول پرستش گوساله شدند. عكس العمل حضرت هارون اين بود كه فقط به نصيحت اكتفا كرد؛ چرا كه دستور نداشت با آن گوساله پرستها بجنگد. وقتى حضرت موسى(عليه السلام) برگشت و مشاهده كرد عده زيادى از مردم ـ در بعضى روايات هست كه بيش از نصفشان ـ گوساله پرست شده اند، بسيار عصبانى شد. يقه برادرش حضرت هارون را گرفت كه چرا گذاشتى اينها كافر و مشرك شوند؟ حضرت هارون پاسخ داد: يَا بْنَ أُمَّ لا تَأْخُذْ بِلِحْيَتِي وَ لا بِرَأْسِي؛1 دست از سر و ريش من بردار، إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي وَ كادُوا يَقْتُلُونَنِي؛2 اينها نزديك بود مرا بكشند، نمىتوانستم كارى انجام بدهم. هم چنين عذر ديگر حضرت هارون اين بود كه: إِنِّي خَشِيتُ أَنْ تَقُولَ فَرَّقْتَ بَيْنَ بَنِي إِسْرائِيلَ؛3 من اگر در اين فاصله ده روزى كه به پايان چهل روز مانده بود جنگى به راه مىانداختم، بين بنى اسرائيل اختلاف مىافتاد. از اين رو من اين چند روز را تحمل كردم تا اين وحدت از هم نپاشد تا خودت برگردى و هر طور صلاح است عمل كنى.
پس با اين كه گوساله پرست و كافر شده بودند، حضرت هارون آنها را طرد نكرد، بلكه مماشات نمود، به اميد اين كه حضرت موسى(عليه السلام) خودش برگردد و دستور خدا را درباره آنها اجرا كند. بنابراين حتى ـ العياذ بالله ـ با ظهور كفر در يك جامعه اسلامى، باز هم اگر اميدى باشد كه به تدريج از طرقى خاص، زمينهاى فراهم شود كه دوباره مردم هدايت شده و حكومت