شهادت يك يا چند نفر در كربلا موجب حفظ و بقاى اسلام شده است و از نظر وجودى و تكوينى چه رابطهاى بين اين دو وجود دارد؟ نظير اين امر در مورد انقلاب خودمان نيز مطرح است و اين پرسش قابل طرح است كه چگونه شهادت شهداى عزيز انقلاب و جنگ تحميلى موجب حفظ و بقاى انقلاب گرديد؟ طرح كلى اين سؤال به اين صورت است كه، چه رابطهاى بين «شهادت» و «بقاى دين» وجود دارد؟
پرسش دوم در اين باره اين است كه اصولا آيا جايز است كسانى جان خود را به خطر بيندازند و براى حفظ و بقاى دين تا مرز كشته شدن و شهادت پيش بروند؟ اين پرسش در واقع مربوط به بُعد حقوقى و قانونى، و به اصطلاح، تشريعى اين مسأله است. اين پرسش زمانى بيشتر اهميت و جايگاه خود را پيدا مىكند كه توجه كنيم در اسلام، در بسيارى از موارد حتى اگر تكليفى واجب هم باشد، ولى عمل به آن مستلزم خطر و ضررى براى فرد باشد آن حكم برداشته مىشود و انجام آن تكليف واجب در آن شرايط از فرد خواسته نمىشود. به عبارت ديگر، در دوَران امر بين انجام يك واجب و حفظ جان، فقه و قانون اسلام مىگويد حفظ جان واجب است، و آن تكليف را از گردن شخص برمىدارد.
اين مطلب كه «حفظ جان واجب است»، ادلّه و مستندات متعددى دارد كه از جمله مهمترين و مشهورترين آنها اين آيه شريفه به شمار مىرود كه مىفرمايد:
وَلا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ؛[1] و خود را با دست خويش به هلاكت ميفكنيد.
هرچند درباره دلالت اين آيه جاى بحث هست، اما به طور كلى قاعدهاى در