زبان يا در دلش آن را به مصلحت داشتن و يا ميسّر نبودن چيزى بهتر از اين، مشروط مىسازد. گذشته از همه اين مسايل، براى مؤمن، دعاكردن بهانهاى است كه با خدا صحبت و اظهار بندگى كند؛ اگر خواسته وى تامين شد چه بهتر، و گرنه مىداند خداوند هر گونه كه صلاح و مصلحت است خواسته وى را تأمين مىنمايد.
سفر آخرت
در ادامه اين فراز پندنامه الهى، حضرت(عليه السلام) به مطلبى كه قبلاً بيان فرموده بودند، برمىگردند و به مسأله دنيا و آخرت و مقايسه اين دو مرتبه از هستى مىپردازند و گذرا و مقدماتى بودن زندگى اين دنيا را گوشزد نموده، مىفرمايند: زندگى اين دنيا راه است و هدف و سرمنزل نهايى نيست. در واقع بايد بگوييم كه بحث از دعا جمله معترضهاى بود كه حضرت در لابه لاى بحث از دنيا و آخرت بدان پرداختند و اينك به مسأله قبلى و سخن اصلى و عمده اين وصيت ثمين كه مربوط به آخرت و مقايسه دنيا و آخرت و اهتمام به آخرت مىباشد، باز مىگردند و مىفرمايند:
وَاعْلَمْ يا بُنَىَّ، اَنَّكَ خُلِقْتَ لِلاْخِرَةِ لا لِلدُّنْيا وَلِلْفَناءِ لا لِلْبَقاءِ وَلِلْمَوْتِ لا لِلْحَياةِ، وَاَنَّكَ فِى مَنْزِل قُلْعَة وَدار بُلْغَة، وَطَريق اِلَى الاخِرَةِ؛ فرزند دلبندم! بدان كه تو براى آخرت خلق شدهاى نه براى دنيا. اين دنيا مسيرى است كه تو را به آخرت مىرساند و سرانجام كار و هدف نهايى آن جاست. اين راه را بايد بپيمايى كه به مقصد برسى. پس تو براى آن جا آفريده شدهاى و اين زندگى دنيا با همه مشكلاتش فانى خواهد شد. به يك معنا اين زندگى براى فناست نه اين كه فنا خودش هدف باشد.
با توجه به معناى «لام غايت» مىتوان گفت كه پايان زندگى دنيا فنا و مرگ است. بنابراين فنا از آنِ زندگى دنياست و گرنه فناى مطلق نداريم؛ چون انسان نابود نمىشود بلكه در آخرت زنده مىشود و تا ابد باقى خواهد ماند. فنا، مربوط به زندگى دنيوى مخصوص آن است؛ يعنى پايان اين زندگى، فنا است: خُلِقْتَ لِلْفَنَاءِ لاَ لِلْبَقَاءِ. البته در برخى روايات، عكس اين مطلب بيان شده و فرمودهاند: خُلِقْتَ لِلْبَقَاءِ لاَ لِلْفَنَاءِ، كه اين كلام مربوط به عالم آخرت است و بقا در آخرت منظور است. شما آفريده نشدهايد كه در آخرت بميريد و هيچ شويد بلكه آفريده شدهايد كه در آن دنيا زندگى ابدى نموده، باقى بمانيد. پس هر دو تعبير، صحيح است. خُلِقْتَ لِلْبَقَاءِ؛