نام کتاب : پندهاى امام صادق علیه سلام نویسنده : مصباح یزدی، محمد تقی جلد : 1 صفحه : 47
آنها را نمىشناسيم دليل بر اين نيست كه وجود ندارند. به وجود همينها است كه خدا بركاتش را بر مردم نازل مىكند؛ شيعيان خالصى كه به بركت آنها آفات و بليّات از اهل زمين برداشته مىشود.
براى اينكه اين مسايل به ذهنمان نزديكتر شود، مىتوانيم از مواردى كه شايد براى خود ما هم گاهى پيش آمده باشد مثال بزنيم. مثلا كسى كه ـ خداى نخواسته ـ عزيزى از دست داده باشد، وقتى در كلاس حاضر مىشود دائماً حواسش پيش عزيز از دست رفته است. درس مىخواند، گوش مىدهد، مباحثه هم مىكند، اما عمق دلش پيش او است. يا مثلاً كسانى كه در آتش محبت و عشق به محبوبى مىسوزند، در عين حال كه به كارهاى روزمرهشان مىپردازند اما ته دلشان متوجه محبوبشان است. كسانى هم كه خدارا شناختهاند، جمال و جلال الهى را كمتر از مخلوقاتش نمىدانند. به همين دليل، بيش از آن كه به مخلوقات محبت پيدا كنند، به خدا محبت مىورزند و وقتى محبت پيدا شد دل نمىتواند سراغ محبوب نرود؛ زيرا به طور طبيعى، دل متوجه محبوب است: الَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلّه؛[1] مؤمنان محبتشان به خدا بيشتر از ديگران است.
پس بايد از خدا بخواهيم، از دستورات اهلبيت(عليهم السلام) هم استفاده كنيم، همچنين به آنها متوسّل شويم، تا به بركت اين انوار مقدس، خدا دلهاى ما را به نور معرفت و محبت خود روشن كند. اگر چنين سعادتى نصيب انسان شود و محبت خدا در دلش جا بگيرد و ريشه بدواند، آن وقت ياد خدا كردن كار مشكلى نيست كه برعكس، اگر لحظهاى غافل شود مثل اين است كه گم شده بزرگى دارد.
يادى از مرحوم شيخ انصارى
خدا بندگانى دارد كه واقعاً دوستش مىدارند. آنها دوستى خدا را با هيچ چيز عوض نمىكنند، دنبال فرصتى مىگردند تا با او خلوت كنند و به راز و نياز با او بپردازند. يكى از اعاظم از مرحوم شيخ انصارى(رضي الله عنه) نقل مىكرد كه روزى شيخ در گرماى تابستان وارد منزل مىشود. تشنگى به شيخ فشار آورده بوده و طلب آب مىكند. (شايد ديده يا شنيده باشيد كه آن وقتها در نجف يخ و يخچال نبود، مشربهها و كوزههايى بود كه آنها را داخل سردابها آويزان