انسان در برخورد با حقيقتي چون آخرت و معاد بيطرفانه در پي كشف حقيقت باشد و هنگامي كه دليل و برهان بر آخرت و معاد وجود داشت آن را بپذيرد و احساس بيبندوباري و رهايي از قيد و بند مسؤوليت بندگي خدا و التزام به معاد، مانع پذيرش معاد نگردد. در وهله دوم به آن باور و لوازم آن نيز توجه داشته باشد؛ چون اگر انسان به باورهاي خود توجهي نداشته باشد و يا عاملي دروني او را از اين توجه باز دارد، طبيعي است كه اميد بدان نيز از بين خواهد رفت.
ما مرگ را باور داريم؛ اما برخي نميخواهند به آن فكر كنند و حتي از شنيدن نام آن نيز ناراحت ميشوند؛ زيرا انديشيدن درباره مرگ را مانع خواستههاي نفساني و اميدها و آرزوهاي خود در دنيا ميدانند. پس با اين كه احتمال مرگ و معاد راجح و عقلايي است و ميتواند منشأ اثر باشد؛ اما چون با خواستههاي نفساني انسان هماهنگ نيست، برخي نميخواهند درباره آن فكر كنند.
بنابراين، اين پرسش كه چگونه كسي كه علم و دليل بر وجود آخرت دارد و از راه دلايل تعبدي دريافته است كه آخرت همراه با ملاقات خداست، اميدي به ملاقات خدا ندارد؟ با اين كه لازمه آن اعتقاد اميد به ملاقات خدا است، پاسخ اين پرسش آن است كه گاهي عوامل احساسي به شكل ناخودآگاه مانع توجه به اعتقاد به آخرت و زنده داشتن آن ميشوند و در نتيجه آن اعتقاد بيخاصيت و بياثر ميشود و انسان به لوازمش ملتزم نميشود و به مقتضاي آن رفتار نميكند. مشاهده رفتار افراد مسلماننما اين واقعيت را براي ما آشكار ميسازد كه هستند افرادي