فطرى است. خداجويى و خداپرستى فطرى اصالتاً در اينجا مورد بحث ما نيست. راجع به خداشناسى فطرى، دو نوع شناخت ممكن است مطرح شود؛ همان دو نوع شناختى كه در آغاز بحث اشاره كرديم. يكى شناخت حضورى و شهودى، يعنى ارتباط دل با خدا و يكى شناخت حصولى و ذهنى و عقلى يعنى شناختى كه عقل نسبت به خدا دارد. منظور از خداشناسى فطرى به معناى شناخت حضورى اين است كه انسان آنچنان آفريده شده است كه در اعماق قلبش يك رابطهى وجودى با خدا دارد اگر در دل خودش درست كَند و كاو كند و به عمق قلب خود توجه كافى بنمايد اين رابطه را مىيابد. نه اينكه مىداند خدايى هست بلكه رابطهى خود را با خدا مىيابد و به تعبير ديگر مىبيند و شهود مىكند، وجدان مىكند. اين علم حضورى ست، يافتن است. منظور از خداشناسى فطرى به معناى دوم اين است كه انسان بدون اينكه نياز به تلاش داشته باشد براى اينكه مسأله خداشناسى را حل بكند با همان عقل فطرى و خدادادى كه دارد به آسانى پى به وجود خدا مىبرد. شناختهاى ذهنى و فطرى عبارت است از شناختهاى بديهى يا قريب به بداهت كه انسان احتياج به كسب و اكتساب ندارد؛ لازم نيست تحصيل علم كند تا اين مسأله را بيابد بلكه با همان آمادگى فطرى و خدادادى مىتواند اين مطلب را درك كند.
به هر حال، اطلاق فطرى بر شناخت فطرى به هر يك از اين دو معنا كه بگوييم به اين لحاظ است كه اكتسابى نيست، احتياج ندارد به اينكه شخص زحمت بكشد تا چيزى را كه ندارد بدست بياورد.
خداشناسى فطرى به معناى شناخت ذهنى و عقلى فطرى همان است كه نوعى دليل دارد ولى دليلى كه ذهن براى آن احتياج به تلاش ندارد. در منطق مىگويند بديهيات ثانويه به چند قسم تقسيم مىشود كه يك قسم فطريات است.
و فطريات عبارت از: قضايايىاست كه ثبوت محمول براى موضوع به سبب واسطهاى است كه نياز به كشف ندارد و خود بديهى و مسلم مىباشد. و به وسيلهى آن واسطه، محمول براى موضوع اثبات مىشود اما آن واسطه هميشه در ذهن وجود دارد و احتياج به كسب ندارد وقتى ما مىگوييم خداشناسى هم فطرىاست به معناى علم حصولى و علم عقلانى، به اين معناست كه عقل ما از راهى پى به وجود خدا مىبرد اما اين راه هميشه برايش موجود است و نبايد كسب بكند و بياموزد و به همين دليل است كه به آسانى همهى افراد گرچه تحصيل كرده نباشند ولو در آغاز بلوغ باشند مىتوانند مسالهى خدا را از كسى بياموزند و يا اينكه اگر ذهن وقّادى