responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : اعلام اصفهان نویسنده : مهدوی، مصلح الدین    جلد : 2  صفحه : 186

خواستم لب به خنده بگشایم

چه کنم اشک بی بهانه نخواست

بی نشان کس به خانه ای نرود

غم ز من هیچگه نشانه نخواست

عاشق خاک پای مجنونم

که به صحرا نشست و خانه نخواست

ای خوش آن قو که در محیط «پریش»

داد جان وز کس آشیانه نخواست

* * *

من ز ترکیب رنگهای بهار

هنر آن یگانه را دیدم

دست نقاش دسترس چو نبود

لب گل را به عشق بوسیدم[1]

بهروز بیضاوی*

بهروز بیضاوی متخلّص به «بیضا» از شعرای معاصر اصفهان، در سال 1321ش متولّد شد. پس از تحصیلات ابتدائی و متوسطه، به دانشسرای مقدماتی همدان رفت و پس از فراغت از تحصیل در نهاوند به معلمی پرداخت و چندی بعد به اصفهان مهاجرت کرد. او از آغاز جوانی به سرودن شعر پرداخته است.[2] این دو بیت در وصف معلّم از اوست:

بهار جان را طراوت از تو، کلام دل را حلاوت از تو

بهای تن را کرامت از تو، رها ز نفس و هوا تو هستی

به شام ظلمت تو آن مُنیری، که نور علمت جهان بگیرد

به مُلک دانش ز فضل باری، فروغ ارض و سما تو هستی


[1] مصاحبه غلامرضا نصرالهی با آقای بهرام پریش در تابستان 1387.

[2] تذکره شعرای استان اصفهان، (ویرایش دوّم)، ص128.

نام کتاب : اعلام اصفهان نویسنده : مهدوی، مصلح الدین    جلد : 2  صفحه : 186
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست