بيماري و جهل و ناامني از مصاديق واضح شر بهشمار ميرود. بدون شك آنچه موجب اين ميشود كه انسان چيزي را براي خودش خير يا شر بداند، مطلوبيت و عدم مطلوبيت است، يعني هرچه را موافق خواستههاي فطري خودش يافت آن را خير، و هرچه را مخالف با خواستههاي فطرياش يافت، آن را شر مينامد. به ديگر سخن، براي انتزاع مفهوم خير و شر، در وهلهٔ اول مقايسهاي بين رغبت خودش با اشياء انجام ميدهد و هرجا رابطهٔ مثبت وجود داشت آن شيء را خير، و هرجا رابطهٔ منفي بود آن شيء را شر بهحساب ميآورد.
در وهلهٔ دوم، ويژگي انسان از يك طرفِ اضافه و مقايسه حذف ميشود و رابطهٔ بين هر موجود ذيشعور و صاحب ميل و رغبتي با اشياء ديگر لحاظ ميگردد و بدينترتيب، خير مساوي با مطلوب براي هر موجود ذيشعور، و شر مساوي با نامطلوب براي هر موجود ذيشعوري خواهد بود.
در اينجا اشكالي پيش ميآيد، و آن اين است كه گاهي چيزي براي يك نوع از موجودات ذيشعور، مطلوب و براي نوع ديگري نامطلوب است، چنين چيزي را بايد خير بدانيم يا شر؟
ولي اين اشكال جواب سادهاي دارد و آن اين است كه شيء مفروض براي اولي خير، و براي دومي شر است. اين تعدد حيثيت، در مورد دو فرد از يك نوع و حتي در مورد دو قوه از يك فرد نيز صادق است؛ مثلاً ممكن است غذايي براي يك فرد مطلوب، و براي ديگري نامطلوب باشد يا نسبت به يكي از قواي بدن، خير و نسبت به ديگري شر باشد.
در وهلهٔ سوم، ويژگي شعور هم از طرف اضافه و مقايسه حذف ميشود و مثلاً سرسبزي و خرمي و بارداري، خيرِ درخت، و پژمردگي و خشكيدگي و بيباري، شر آن محسوب ميشود. در اينجاست كه بعضي گمان كردهاند كه چنين تعميمي در مفهوم خير و شر، برخاسته از نوعي «انسانانگاري طبيعت» (انتروپومورفيزم) است و بعضي ديگر پنداشتهاند كه ملاك آن، نفع و ضرر اشياء براي انسان است، يعني ميوهداري درخت، در واقع براي انسان خير است نه براي درخت. ولي از نظر ما اين تعميم نكتهٔ ديگري دارد كه به آن اشاره خواهد شد.