حيات براي موجودات مادي، از قبيل «وصف به حال متعلق» است، و در واقع حيات وصفي ذاتي براي جان آنهاست و بالعرض به بدنشان نسبت داده ميشود.
بعد از آنكه دانستيم كه نفس حيواني مرتبهاي از تجرد را دارد (هرچند تجرد مثالي باشد)، نتيجه ميگيريم كه حياتْ ملازم با تجرد است، بلكه تعبير گوياتري از آن ميباشد؛ زيرا «تجرد» چنانكه قبلاً اشاره كرديم مفهومي سلبي است.
به ديگر سخن همچنانكه امتداد، خاصيت ذاتي اجسام ميباشد، حيات هم از خواص ذاتي موجودات مجرد بهشمار ميرود و همچنين علم و اراده هم كه از لوازم حيات هستند مجرد ميباشند.
بنابراين مفهوم حيات، دلالت بر كمال وجودي ميكند و قابل توسعه به موجوداتي كه تعلق به ماده هم ندارند ميباشد. ازاينرو همهٔ مجردات داراي صفت ذاتي حيات هستند و بالاترين مرتبهٔ حيات، مخصوص ذات مقدس الهي است. پس با توجه به مجرد بودن ذات الهي، نياز به برهان ديگري براي اثبات حيات بهعنوان صفات ذاتي براي خداي متعالي نداريم.
در اينجا بايد چند نكته را خاطرنشان كنيم:
يكي آنكه گاهي حيات و زندگي بهمعناي ديگري بهكار ميرود كه شامل نباتات هم ميشود، ولي اين معنا مشتمل بر جهت نقص است؛ زيرا لازمهٔ آن رشد و نمو و توليد مثل است كه از خواص ماديات ميباشد و چنين معنايي در اين مبحث منظور نيست.
ديگري آنكه هرچند حيات بهمعناي مورد نظر در اين مبحث ملازم با علم و اراده و قدرت است، ولي اين تلازم بهمعناي تساوي مفهومي نيست و بهترين شاهدش اين است كه حيات، مفهومي نفسي و فاقد هرگونه اضافهاي است، بهخلاف ساير مفاهيم يادشده كه اضافهاي به متعلق خودشان (معلوم و مراد و مقدورٌعليه) دارند و از مفاهيم ذاتالاضافه بهشمار ميروند. بنابراين اگر حيات به علم و قدرت و اراده تعريف شود، تعريفي به لوازم خواهد بود.