مرتبهٔ نازلهٔ آن در هر انساني موجود است و با تكامل نفس و تمركز توجه قلب، قوت مييابد تا برسد به مرتبهٔ معرفت اولياي خدا كه او را بيش از هرچيز و پيش از هرچيز با چشم دل ميبيند. ولي به هر حال، معرفت حضوري هر عارفي به اندازهٔ ارتباط وجودي و قلبي او با خداي متعالي است و هيچگاه هيچكس نميتواند احاطه بر ذات الهي پيدا كند و او را آنچنانكه خودش ميشناسد بشناسد، و دليل آن روشن است؛ زيرا هر موجودي غير از ذات مقدس الهي از نظر مرتبهٔ وجودي، متناهي است، هرچند از نظر زمان يا بعضي ديگر از شئون وجودي، نامتناهي باشد، و احاطهٔ متناهي بر نامتناهي محال است.
و اما معرفت حصولي و عقلاني بهوسيلهٔ مفاهيم ذهني حاصل ميشود، و مرتبهٔ آن تابع قدرت ذهن بر تحليلات دقيق و درك مفاهيم ظريف عقلي است، و اين نوع معرفت است كه با آموختن علوم عقلي قابل تكامل ميباشد و در عين حال، صفاي نفس و تزكيهٔ قلب و تهذيب اخلاق و وارستگي از آلودگيهاي مادي و حيواني، نقش مهمي را در تعالي آن ايفا ميكند. به هر حال، همهٔ تكاملهاي معنوي و عقلاني در گرو توفيق الهي است.
نقش عقل در شناخت خدا
بدون ترديد، ابزار كار عقلْ مفاهيم ذهني است و اساساً عقل، همان نيروي درككنندهٔ مفاهيم كلي است. مفاهيم عقلي چنانكه در بخش شناختشناسي گذشت، به دو دستهٔ كلي تقسيم ميشوند: يك دسته مفاهيم ماهوي يا معقولات اُولي كه بهطور خودكار از مدركات جزئي و شخصي انتزاع ميشود و از حدود وجودي آنها حكايت ميكند، و يك دسته مفاهيمي است كه با فعاليت خود عقل بهدست ميآيد و هرچند از نوعي ادراك شخصي و حضوري مايه ميگيرد، ولي در چارچوبهٔ حدود آن محدود نميگردد و قابل توسعه و تضييق ميباشد.
همهٔ شناختهاي عقلاني دربارهٔ وجود و مراتب آن و هرچيزي كه از سنخ ماهيات نيست و همچنين دربارهٔ ماوراء طبيعت، به كمك اين مفاهيم حاصل ميشود، چنانكه مفاهيم عدمي و سلبي هم از همين قبيل ميباشد.