در خلال بحثهاي گذشته، مفهوم حركت نيز روشن گرديد و تعريف سادهاي براي آن بهدست آمد كه عبارت است از «تغير تدريجي». تعريفهاي ديگري نيز براي حركت شده كه در ضمن بحثهاي گذشته به برخي از آنها اشاره كردهايم، ازجمله «خروج تدريجي شيء از قوه به فعل» و ديگري تعريف منقول از ارسطو يعني «كمال اول براي موجود بالقوه، از آن جهت كه بالقوه است» ميباشد كه در درس چهلم به آن اشاره شد و منظور وي اين است: موجودي كه قوه و استعداد براي كمالي را دارد و هماكنون فاقد آن است، در شرايط خاصي بهسوي آن سير ميكند و اين سير، مقدمهاي براي رسيدن به كمال مطلوب است. اضافه كردن قيد حيثيت (از آن جهت كه بالقوه است) براي احتراز از صورت نوعيهٔ موجود متحرك است؛ زيرا هر موجود بالقوهاي خواهناخواه صورت نوعيهاي دارد كه كمال اول براي آن بهشمار ميرود، اما اين كمال اول از جهت فعليت داشتن آن است، نه از جهت بالقوه بودنش، و ربطي به حركت ندارد. اما كمال بودن حركت براي جسم، بهلحاظ بالقوه بودن آن است و اول بودنش از نظر مقدميتِ آن براي وصول به غايت ميباشد.
اما تعريف اول از نظر قلت الفاظ و وضوح مفاهيم بر ديگر تعريفها رجحان دارد، هرچند هيچكدام را به اصطلاح منطقي نميتوان «حد تام» دانست؛ زيرا حد تام مخصوص ماهياتي است كه داراي جنس وفصل باشند، ولي مفهوم حركت ازمعقولات ثانيهٔ فلسفي است كه از نحوهٔ وجود متحرك انتزاع ميشود و درخارج، جوهر يا عرضي بهنام حركت نداريم، بلكه حركت عبارت است از تدريجي بودن وجود جوهر يا عرض و سيلان آن در