هر تغير، تبديل قوهٔ سابق به فعليت لاحق است نه برعكس، و نتيجه گرفتهاند كه اگر روحي همهٔ كمالات خودش را كسب كند، بهگونهاي كه ديگر نسبت به هيچ كمالي بالقوه نباشد، از بدن مفارقت ميكند و به اصطلاح، موت طبيعي روي ميدهد و هرگز بازگشت به بدن نخواهد كرد، زيرا بازگشت چنين روحي به بدن، بازگشت فعليت به قوه است.
اما با توجه به توضيحي كه دربارهٔ رابطهٔ موجود بالقوه با موجود بالفعل داده شد، روشن گرديد كه حيثيت قوه و فعل، دو حيثيت عيني نيستند كه مقايسهاي بين آنها انجام گيرد، و اما موجود بالفعل، يعني مجموع آنچه از موجود سابق باقي مانده به علاوهٔ فعليتي كه جديداً حاصل شده است، كاملتر از همان جزء باقيمانده خواهد بود، ولي ضرورتي ندارد كه هميشه مجموع موجود بالفعل، كاملتر از مجموع موجود بالقوه باشد. چنانكه نميتوان هيچيك از آب و بخار را كاملتر از ديگري دانست با اينكه متناوباً تبديل به يكديگر ميشوند.
اما بحث دربارهٔ حركت متشابه و حركت نزولي در جاي خودش خواهد آمد.[1] و اما بازگشت روح به بدن، ربطي به بازگشت فعليت به قوه ندارد؛ زيرا قوه، تقدم زماني بر فعليت دارد و با گذشت زمان ميگذرد و امكان بازگشت ندارد. خواه وجود گذشته كاملتر از وجود بعدي باشد يا ناقصتر و يا مساوي با آن، در واقع، بدن است كه قوهٔ پذيرش مجدد روح را دارا ميشود و با تعلق گرفتن آن، فعليت جديدي مييابد.
در حقيقت، اين اشتباه از آنجا نشئت گرفته است كه حيثيت قوه را ماهيت يا مرتبهٔ وجودي موجود سابق پنداشتهاند و ازاينرو گمان كردهاند كه اگر مرتبهٔ وجودي موجود لاحق، همان مرتبهٔ سابق باشد، بازگشت فعليت به قوه، و اگر ضعيفتر از آن باشد، بازگشت به قوهٔ قوه خواهد بود؛ در صورتي كه منشأ انتزاع قوه، شخص وجود سابق است (و نه نوع يا مرتبهٔ وجود آن) و شخص موجود سابق، با گذشت زمان ميگذرد و به هيچ وجه امكان بازگشت ندارد، و منشأ انتزاع فعليت، شخص موجود لاحق است، خواه از نظر مرتبهٔ وجودي و ماهيت نوعيه، مساوي و مماثل با موجود سابق باشد، و خواه كاملتر و يا ناقصتر از آن.