اضافي انجام ميگيرد و ازاينرو ممكن است بعضي از اقسام از يك نظر داخل در قسم ديگري شوند، چنانكه تقسيم موجود به علت و معلول چنين است، يعني ميتوان موجودي را نسبت به چيزي علت، و نسبت به چيز ديگري معلول دانست، و همچنين مفهوم ذهني كه در مقايسه با محكي خارجي، «موجود ذهني» ناميده ميشود، و به لحاظ وجودش در ظرف ذهن، «موجود خارجي» بهحساب ميآيد.
تقسيم موجود به بالفعل و بالقوه هم از همين قبيل است؛ زيرا موجود بالقوه نسبت به فعليتي كه ميتواند واجد آن شود، «بالقوّه» ناميده ميشود، هرچند به لحاظ فعليتي كه هماكنون دارد، موجودي بالفعل خواهد بود. پس حيثيت قوه و فعل از قبيل حيثيات عيني نيست و مفاهيم آنها از قبيل مفاهيم نفسي بهشمار نميرود، بلكه آنها مفاهيمي اضافي و نسبي و حاكي از حيثيتهاي عقلي و مقايسهاي هستند. اين نكتهٔ مهمي است كه در نقد برهان ارسطوئيان براي اثبات هيولي به آن اشاره كرديم.
مطلب ديگر آنكه ميان تقسيم موجود به علت و معلول، و تقسيم آن به خارجي و ذهني نيز فرقي وجود دارد؛ زيرا در تقسيم به علت و معلول ميتوان علتي را در نظر گرفت كه هيچگونه معلوليتي ندارد، مانند ذات مقدس الهي، و ميتوان معلولي را در نظر گرفت كه هيچگونه عليتي نداشته باشد. اما ساير موجودات از جهتي علت، و از جهت ديگري معلول خواهند بود. بهخلاف تقسيم موجود به خارجي و ذهني؛ زيرا هيچ موجودي را نميتوان يافت كه هيچگونه خارجيتي نداشته باشد، بلكه هر موجود ذهني صرفنظر از حاكي بودن آن از شئ ديگر، موجودي خارجي است.
اكنون اين سؤال مطرح ميشود كه تقسيم موجود به بالفعل و بالقوه از كداميك از اين دو قسم است؟
پاسخ اين است كه ارسطوئيان اين تقسيم را از قبيل تقسيم به علت و معلول انگاشتهاند، و مجردات تام را فعليت بدون قوه، و هيولاي اُولي را قوهٔ بدون فعليت قلمداد كردهاند و اجسام را داراي دو حيثيت قوه و فعل دانستهاند. اما كساني كه هيولايفاقد فعليت را