همهٔ موجودات مادي قابل تبديل به يكديگر باشند، اين كار مستقيماً و بيواسطه انجام نميگيرد؛ مثلاً سنگ مستقيماً تبديل به گياه يا حيوان نميشود و براي تبديل شدن به هريك از آنها بايد مراحلي را بگذراند و دگرگونيهايي را پيدا كند تا آمادهٔ تبديل به آن گردد.
از اينجا چنين انديشهاي براي فيلسوفان پيدا شده كه موجودي ميتواند تبديل به موجود ديگري شود كه «قوهٔ» وجود آن را داشته باشد، و بدينترتيب، اصطلاح «بالقوه» و «بالفعل» در فلسفه پديد آمده و تغير به «خروج از قوه به فعل» تفسير شده است كه اگر دفعتاً و بدون فاصلهٔ زماني حاصل شود، «كون و فساد» و اگر تدريجاً و با فاصله زماني باشد، «حركت» ناميده ميشود.
توضيحي پيرامون مفهوم قوه و فعل
قوه كه در لغت بهمعناي نيرو و توان است، اصطلاحات متعددي در علوم دارد و در فلسفه به چند معنا بهكار ميرود: معناي اول، قوهٔ فاعلي است كه منشأ صدور فعل ميباشد. بهنظر ميرسد كه اين معنا، نخستين معنايي باشد كه مورد توجه فلاسفه قرار گرفته و تناسب آن با «فعل» روشن است. سپس چنين تصور شده كه همانگونه كه فاعل قبل از انجام كار توانايي بر انجام آن را دارد، ماده هم بايد قبلاً توانايي و آمادگي پذيرش و انفعال را داشته باشد و بدينترتيب، معناي دومي براي قوه پديده آمده كه ميتوان آن را «قوهٔ انفعالي» ناميد و در اين مبحث، همين معنا منظور است.
معناي سوم قوه، مقاومت در برابر عامل خارجي است، مانند مقاوم بودن بدن در برابر مرض، و در مقابل آن «لاقوه» بهكار ميرود و آنها دو نوع از كيفيت استعدادي شمرده ميشوند.
بايد دانست كه مورد استعمال قوه در سخنان فلاسفه، اعم از استعداد است؛ زيرا واژهٔ قوه قابل اطلاق بر جوهر نيز هست، بهخلاف استعداد كه نوعي عرض بهشمار ميرود. اما قبلاً گفته شد كه قوهٔ جوهري (هيولاي اُولي) قابل اثبات نيست و استعداد هم از مفاهيم انتزاعي است نه مفاهيم ماهوي.