روشن است كه بيان همهٔ اقوال و نقد و بررسي آنها نياز به بحثهاي مفصلي دارد كه چندان فايدهاي بر آنها مترتب نميشود. ازاينرو به بحث كوتاهي در اين زمينه بسنده ميكنيم.
كميت
مقولهٔ كميت به اين صورت تعريف شده: عرضي است كه ذاتاً قابل انقسام ميباشد. قيد «ذاتاً» به اين منظور آورده شده كه تعريف، شامل انقسام ساير مقولات نشود؛ زيرا انقسام آنها به تبع انقسام كميت حاصل ميشود.
كميت بهطور كلي به دو نوع متصل (مقدار هندسي) و منفصل (عدد) تقسيم ميشود كه هركدام از آنها داراي انواع مختلفي است كه در دو علم هندسه و حساب مورد بحث قرار ميگيرند.
لازم به تذكر است كه فلاسفه، نخستين عدد را «دو» ميدانند كه قابل انقسام به دو واحد است و «يك» را مبدأ عدد مينامند، ولي نوعي از اعداد بهشمار نميآورند.
بهنظر ميرسد كه بهآساني ميتوان پذيرفت كه عدد مفهومي ماهوي نيست و در خارج غير از اشيائي كه متصف به وحدت و كثرت ميشوند (معدودات) چيزي بهنام «عدد» تحقق نمييابد؛ مثلاً هنگامي كه يك فرد انسان در جايي قرار دارد، غير از وجود خودش چيزي بهنام «وحدت» در او بهوجود نميآيد، اما با توجه به اينكه انسان ديگري در كنار او نيست، مفهوم «واحد» از او انتزاع ميشود. همچنين هنگامي كه فرد ديگري در كنار وي قرار ميگيرد، فرد دوم هم يك واحد است، ولي ما ايشان را با هم در نظر ميگيريم و مفهوم «دو» را به آنان نسبت ميدهيم، وگرنه ميان آنها عرضي خارجي بهنام عدد «دو» تحقق نمييابد. راستي چگونه ميتواند عرض واحدي (عدد دو) قائم به دو موضوع باشد؟! (دقت شود). باز هنگامي كه فرد سومي در كنار آن دو نفر مينشيند، از مجموع آنان عدد سه را انتزاع ميكنيم، اما چنان نيست كه يك عرض عيني بهنام «دو» نابود شده و عرض ديگري بهنام«سه» بهوجود آمده باشد. در همين حال ميتوانيم همان دو نفر سابق رادر