1. چون هدف ما از بررسي مسائل شناخت، تثبيت موضع برحق فلسفه الهي است، ازاينرو تنها به مسائلي از شناختشناسي خواهيم پرداخت که در اين راه مفيد باشد.
2. شناختشناسي نياز به اصول موضوعهاي که در علم ديگري بيان شود، ندارد.
3. نياز فلسفه به شناختشناسي، از قبيل نياز يک علم به علم ديگر براي اثبات اصول موضوعهاش نيست؛ زيرا اولاً، قضاياي مورد نياز فلسفه، قضاياي بديهي و غيرقابل انکار است، و ثانياً، نياز به اينگونه قضايا که در شناختشناسي مورد بحث واقع ميشود، مانند نياز به قضايايي که در علم منطق بيان ميگردد، در واقع براي حصول علم به علم و مضاعف شدن شناخت ميباشد.
4. امکان و تحقق شناخت، بديهي و بينياز از اثبات است، ولي از سوفيستها و شکاکان نقل شده که مطلقاً امکان آن را انکار ميکردهاند.
5. ادعاي عدم امکان شناخت، متضمن علم به اين مطلب و ناقض خودش ميباشد و همچنين ادعاي نسبي بودن همه علوم و شناختها.
6. استدلال براي اين ادعاي نادرست، به خطاپذيري ادراکات حسي و عقلي نيز مستلزم چندين علم است: علمي که عليالفرض از اين دليل حاصل ميشود؛ علم به خطا بودن بعضي از ادراکات حسي و عقلي؛ علم به واقعيتي که ادراک خطايي با آن مطابق نيست؛ علم به وجود خود ادراک خطايي؛ علم به خطاکننده؛ علم به اعتبار اين استدلال که از شناختهاي عقلاني تشکيل يافته است؛ و علم به محال بودن تناقض.
7. جواب حلي اين شبهه آن است که صحت و خطاي ادراکات حسي را به کمک دلايل عقلي اثبات ميکنيم و اين دلايل، مبتني بر يک دسته از ادراکات عقلي است که خطايي در آنها راه ندارد و بههيچ وجه مورد شک و ترديد واقع نميشود، و خطابودن بعضي از ادراکات عقلي موجب سرايت احتمال خطا به همه آنها نميگردد.