وجود خودش و در وجود شکش و نيز وجود قواي ادراکي، مانند نيروي بينايي و شنوايي و وجود صورتهاي ذهني و حالات رواني خودش شک کند، و اگر کسي حتي در چنين اموري هم اظهار شک نمايد، يا بيماري است که بايد معالجه شود يا بهدروغ و براي اغراض سوئي چنين اظهاري ميکند که بايد تأديب و تنبيه شود.
همچنين کسي که به بحث و گفتوگو ميپردازد يا کتاب مينويسد، نميتواند در وجود طرف بحث يا در وجود کاغذ و قلمي که با آن مينويسد شک کند. نهايت اين است که بگويد همه آنها را در درون خودم درک ميکنم و در وجود خارجي آنها شک دارم، چنانکه ظاهر سخنان «بارکلي» و بعضي ديگر از ايدئاليستها اين است که ايشان همه مدرَکات را فقط به عنوان صورتهاي درونذهني ميپذيرفتهاند و وجود خارجي آنها را انکار ميکردهاند، ولي وجود انسانهاي ديگري را که داراي ذهن و ادراک هستند قبول داشتهاند. ولي چنين نظري به معناي نفي مطلق علم يا مطلق وجود نيست؛ بلکه انکار موجودات مادي ـ چنانکه از بارکلي نقل شده ـ به معناي انکار بعضي از موجودات، و شک در آنها، به معناي شک دربارهٔ بعضي از معلومات است.
حال اگر کسي ادعا کند که «هيچ شناخت يقيني، امکان ندارد»، از وي سؤال ميشود که آيا اين مطلب را ميداني يا دربارهٔ آن شک داري؟ اگر بگويد «ميدانم»، پس دستکم به يک شناخت يقيني اعتراف کرده، و بدينترتيب ادعاي خود را نقض کرده است، و اگر بگويد «نميدانم»، معنايش اين است که احتمال ميدهم معرفت يقيني ممکن باشد، پس از سوي ديگر سخن خود را ابطال نموده است.
اگر کسي بگويد «من دربارهٔ امکان علم و شناخت جزمي، شک دارم»، از وي سؤال ميشود که «آيا ميداني که شک داري يا نه؟»، اگر پاسخ دهد «ميدانم که شک دارم»، پس نهتنها امکان، بلکه وقوع علم را هم پذيرفته است، اما اگر بگويد «در شک خودم هم شک دارم»، اين همان سخني است که يا به علت مرض و يا از روي غرض گفته ميشود و بايد به آن پاسخ عملي داد.