عقد، به [معناى] عهد، و جمع آن عقود است[1] و در اصطلاح فقه اسلامى ايجاب امرى از يك طرف و قبول آن از طرف
ديگر است،[2] به طورى كه تأثير آن به ديگرى
وابسته باشد.[3] مقصود در اين مدخل عقد در كلّيّت آن
مىباشد و موارد جزيى آن مثل عقد بيع و نكاح در موارد خاصّ خود ذكر شده است.
التزام به عقد
1. التزام به مفاد عقد، اصل و قاعده اوليّه، در تمامى عقود:
يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ ... [4]
مائده (5) 1
اهمّيّت عقد
2. اهمّيّت پيمانها و عقود، موجب امر به وفا به آنها:
يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ ... [5]
مائده (5) 1
لزوم عقد
3. لزوم و التزام به مفاد عقد، اصل و قاعده اوليّه در تمامى عقود:
يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ ... [6]
مائده (5) 1
وفا به عقد
4. وجوب وفا به تمامى عقدها:
يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ ....
مائده (5) 1
5. ايمان مقتضى وفاى به عقد:
يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ ... [7]
مائده (5) 1
عقل
عقل در لغت به معناى حبس و امساك آمده است.
عاقل را از آن رو عاقل گفتهاند كه خود نگهدار بوده، خويشتن را از [رفتن به دنبال]
هواهاى نفسانى باز مىدارد. عقل مايه امتياز انسان از حيوان و به معناى فهم و ضدّ
حماقت نيز آمده است.[8]
برخى گفتهاند: با توجّه به معناى اصلى عقل كه بستن و امساك است، بر ادراك با اين
خصوصيّت نيز عقل اطلاق مىشود و
[4] . صيغه امر «أوفوا» بر وجوب التزام به مفاد عقد دلالت دارد كه
از آن به لزوم عقد تعبير مىشود و چون «عقود» جمعِ داراى «ال» الف و لام است، عموم
از آن استفاده مىشود
[5] . خطاب مستقيم خداوند به مؤمنان و فرمان به پايبندى به
قراردادها و عقدها، حاكى از اهمّيّت آن است
[6] . صيغه امر «أوفوا» بر وجوب التزام به مفاد عقد دلالت دارد كه
از آن به لزوم عقد تعبير مىشود و چون «عقود» جمعِ داراى «ال» الف و لام است، عموم
از آن استفاده مىشود
[7] . كيفيّت دلالت آيه شريفه بر لزوم عقد به اين جهت است كه معناى
وجوب وفا و عمل به مقتضاى عقد است نظير وفاى به نذر اگر عقد دلالت بر تمليك مال به
غير نمايد معنايش وجوب عمل به مضمون آن و مرتّب نمودن آثار تمليك است. در نتيجه
نقض مالكيّت غير و تصرّف در مال بدون رضايت وى بعد از فسخ نيز نقض مقتضاى عقد
مىشود و حرام خواهد بود و همين معناى لزوم است. (المكاسب، شيخ انصارى، الخيارات،
ص 215، چاپ قديم؛ ر. ك: زبدةالبيان، ص 584)