آگاهىهاى برخواسته از فطرت و وجدان شاخههاى مختلفى دارد كه عمده آن چهار
شاخه زير است، و جالب اينكه آياتى كه در بالا آمد هركدام اشاره به يكى از اين
شاخههاست:
1- درك حسن و قبح و زيبايىها و زشتىهاى
اخلاقى كه گاه از آن به «وجدان اخلاقى» تعبير مىشود، به اين معنا كه انسان بدون نياز به معلّم و
استاد بسيارى از صفات را جزء صفات نيك مىشمرد، مانند «نيكوكارى» و «احسان» و «عدل
و داد» و «شجاعت» و «ايثار» و «عفو» و «راستگويى» و «امانت» و مانند اينها.
و در مقابل صفاتى را با همان الهام وجدانى و درونى جزء رذايل و قبايح مىشمرد،
مانند «ظلم و بيدادگرى» و «بخل» و «حسد» و «كينهتوزى» و «دروغ» و «خيانت» و امثال
آن.
آيه «فَالْهَمَها فُجُورَها» اشاره به اين قسمت مىكند.
2- درك بديهيات عقلى كه پايه
استدلالهاى نظرى است، و بدون آن اقامه هيچ دليل و برهان براى هيچ موضوعى
امكانپذير نيست.
توضيح اينكه در علم رياضى يك سلسه قضاياى بديهى است كه تمام استدلالهاى
رياضى بالاخره به آن منتهى مىگردد، و جنبه وجدانى دارد، مانند اينكه كل از جزء
بزرگتر است، دو شىء مساوى با يك شىء با يكديگر مساوى هستند، يا اگر از دو چيز
مساوى مقدارى مساوى كم كنيم يا مقدارى مساوى بر هر كدام بيفزاييم نتيجه باز متساوى
است و امثال اينها.
همچنين در استدلالات عقلى و فلسفى بدون استفاده از چنين اصول مسلّم و بديهى
پاى همه استدلالات لنگ است، مانند محال بودن اجتماع ضدين و نقيضين و ...