در اينكه آگاهى ما از دنياى خارج چه مراحلى را طى مىكند، و از كدام
گذرگاهها وارد درون ما مىشود؟ در ميان فلاسفه اختلاف نظر بسيار است، ولى اكثر
فلاسفه جهان «حس و تجربه حسى» را به عنوان يكى از طرق و منابع شناخت مىشناسند،
هرچند در برابر آنها دو گروه ديگر از فلاسفه در دو قطب افراط و تفريط ظاهر
شدهاند.
1- گروهى كه از آنها به عنوان «حسيّون» ياد مىكنند حس را يگانه راه شناخت مىدانند، و هرگونه
منبع ديگرى را از عقل و خرد و غير آن را مورد انكار قرار مىدهند.
آنها كه از قرن هفدهم به بعد پديد آمدند ارزش برهان قياس عقلى را به كلى انكار
كرده، و اسلوب تجربى را تنها اسلوب صحيح و قابل اعتماد دانستند، به عقيده اين
گروه، فلسفه نظرى و تعقلى كه مستقل از علم (علوم تجربى) باشد، پايه و اساسى ندارد،
و علم هم محصول حواس است، و حواس جز به ظواهر و عوارض طبيعت تعلق نمىگيرد، پس
مسائل فلسفه اولى كه صرفاً نظرى و تعقلى است، و مربوط به امور غير محسوس است
بىاعتبار مىباشد، و اينگونه مسائل براى بشر نفياً و اثباتاً درك نشدنى است. [1]
ماديين (ماترياليستها) و از جمله پيروان مكتب «دياليك تيك» نيز از طرفداران
محكم اين نظريهاند آنها مىگويند:
«اگر تمام كانالهاى تأثير اشيا خارجى
بر حس ما قطع شود، يعنى هيچيك از آنها كار نكند، ما هيچ اطلاعى به دست نخواهيم
آورد و مغز از هرگونه فعاليتى عاجز مىماند، و با اين حال شناخت واقعيتها خارجى
غير ممكن است،
[1]. اصول فلسفه و روش رئاليسم، جلد
1، صفحه 6 (با كمى تلخيص).